ماندن همیشه دلیل دوست داشتن نیست....
خیلی ها رفتند تا ثابت کنند عاشقند...
ماندن همیشه دلیل دوست داشتن نیست....
خیلی ها رفتند تا ثابت کنند عاشقند...
بیا یک شب جاهایمان را عوضــــ کنیــم..
مـن معشوقــه مـی شومــــ
و تو عاشــــق باشــــ
مـن خیانــت مـی کنــم و تــو فراموش کـن...
سـختــــه نــه؟
حـــکايـت زنـــدگي مـا شـده مــثـل دکــمـه ي پـــيـراهـن ...
اولــي رو کـه اشــتـبـاه بـــسـتي ...
تــا آخـــرش اشـــتـبـاه مـــيـري ...
بــــدبـخـتـي ايــنـه کـه ...
زمــاني بـه اشـــتـبـاهـت پـــي مي بـري کـه رســيـدي بـه آخــــرش ...
آیینه پرسید که چرا دیر کرده است
نکند دل دیگری او را اسیر کرده است
خندیدم وگفتم او فقط اسیر من است
تنها دقایقی چند تاخیر کرده است
گفتم امروز هوا سرد بوده است
شاید موعد قرار تغییر کرده است
خندید به سادگیم آیینه وگفت احساس پاک تو را زنجیر کرده ست
گفتم از عشق من چنین سخن مگوی
گفت خوابی سال ها دیر کرده است
در آیینه به خود نگاه می کنم-آه!
عشق تو عجیب مرا پیر کرده است
راست گفت آیینه که منتظر نباش او برای همیشه دیر کرده است
دیگر قایق نمیسازم...
پشت دریاها هر خبری که میخواهد باشد باشد....
وقتی از تو خبری نیست....
قایق میخواهم چه کار....؟
دلتنگی
شوخی سرش نمی شود
دلتنگی موریانه است و
من هنوز
آدم نشده ام
من هنوز
چوبی ام!
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرك می كنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
و اندكی سكوت...
بی تو هم می شود زندگی کرد
قدم زد،
چای خورد،
فیلم دید،
سفر رفت؛ ...
فقط
بی تو نمی شود
به خواب رفت!
راه میروم
و شهر زیر پاهایم تمام میشود
تو،
هیچکجا نیستی!
اگر دری ميان ما بود
میكوفتم
درهم میكوفتم
اگر ميان ما ديواری بود
بالا میرفتم پايين میآمدم
فرو میريختم
اگر كوه بود دريا بود
پا میگذاشتم
بر نقشهی جهان و
نقشهای ديگر میكشيدم
اما ميان ما هيچ نيست
هيچ
و تنها با هيچ
هيچ كاری نمیشود كرد
باید برای عبور از شب
اسمش را صدا میزدم
و اسم شب
سکوتی طولانی بود
که تا صبح ادامه داشت
گاهی صخرهها هم گریه میکنند
ندیدهای تو
هرگز هم نخواهی دید
اما صخرهها هم گاهی گریه میکنند
نمیدانی چرا
هرگز هم به تو نخواهم گفت
اما گریه میکنند صخرهها
درياها با خود غمی را میآورند و میبرند
اما صخرهها نمیدانی
وقتی که گریه میکنند ...
وقتی که گریه میکنند
ای کاش درخت بودم
زبانم زبانِ سکوت بود
تا سکوت تو را می فهمیدم
مثل زبان گنجشکی تنها
که حرف پاییز را فهمیده است
دریا عمیق است
تنهایی عمیقتر
دستت را بده
با هم دست و پا بزنیم
پیش از آن که غرق شویم
گفتی دوستت دارم
و من به خیابان رفتم !
فضای اتاق برای پرواز کافی نبود...
اگر شعرهای من زیباست
دلیلش آن است
که تو زیبایی.
حالا
هی بیا و بگو
چنین است و چنان است.
اصلاً
مهم نیست
تو چند ساله باشی
من همسن و سال تو هستم
مهم نیست
خانهات کجا باشد
برای یافتنت کافی است
چشمهایم را ببندم.
خلاصه بگویم
حالا
هر قفلی که میخواهد
به درگاه خانهات باشد
عشق پیچکی است
که دیوار نمیشناسد.
درخت که می شوم
تو پائیزی !
کشتی که می شوم
تو بی نهایت طوفانها !
تفنگت را بردار
و راحت حرفت را بزن !
صدای قلب نیست
صدای پای توست
که شب ها در سینه ام می دوی
کافی است کمی خسته شوی
کافی است کمی بایستی . . . .
کمی زود بود،
ولی ...
دعایت گرفت مادر بزرگ !!!
پیر شدم ... !!!
مترسک ناز می کند!
کلاغ ها فریاد می زنند!
و من
سکوت می کنم ....
این مزرعه ی زندگی من است!
خشک و بی نشان!
گاهی آنقدر دلم از زندگی سیر می شود
که میخواهم تا سقف آسمان پرواز کنم
و رویش دراز بکشم ...
آرام و آسوده!
مثل ِ ماهی ِ حوضمان
که چند روزیست روی آب است!
به گوشه پارک می روم
دستانم را به بهانه پرواز
باز می کنم
که شاید
با دستان گرمت
هم آغوش شود
حالا سالهاست که این مترسک
پیر و تنها اینجاست
فقط نمی دانم چرا
هیچکس با هیچکس نمی گوید
این مترسک
دلش را به کدام گنجشک
باخته است؟
عجیب دردی است
دیگر امیدی نیست
باید کسی را برای اهدا عضو بیابی
ببخشید
می شود دلت را
- فقط -
به دل من پیوند بزنی؟
استخوانی که زیر بار حرفهایت شکست
را
گچ گرفتم
تو بگو...
با دل شکسته ام
چه کنم؟؟؟؟؟
گرمی دستهایت
را
فراموش کرده ام
با آتش خاطراتت
چه کنم؟؟؟
گاهی به آسمان هم حسودی می کنم
چرا که پس از گریه ای طولانی
دلش باز می شود
لبخندی زیبا
و
رنگارنگ می زند
دل من اما
پس از هر بارش
بیشتر دلتنگ توست.
باید به چیز هایی که هست
فکر کرد
به عطرجامانده ات
بر روی شانه ام
به زنگ صدایی که هنوز
در گوشم سیلان دارد
به نگاهی که
به راهت مانده
به رویاهایی که هست
به من
و
به توکه بیشترازنبودنت،
هستی...
یادش به خیر
پدر بزرگ همیشه می گفت:
"با هر شکستی مرد می شوی"
هزاربار شکستم پدر بزرگ
اما هنوز مرد نشده ام
به گمانم آخر قصه را برایم نگفته ای.
شبها
چشم به راه می مانم
شاید باد بیاید
شاید قاصدکی
خبری
اصلا ولش کن
دیدن همین ماه
بس است
چرا که تو او را
بسیار دوست داری.
تعداد صفحات : 3