loading...
دلتنگتم گلم...(عاشقانه)
محمدرضا بازدید : 117 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

چقدر سخته تو چشماي کسي که تمام عشقت رو ازت

 

    دزديد و به جاش يه زخم هميشگي رو به قلبت هديه داد

 

            زل بزني و به جاي اينکه لبريز کينه و نفرت شي، حس کني

 

         هنوزم دوسش داري

 

     چه قدر سخته دلت بخواد سرت رو باز به ديواري تکيه بدي

 

    که يه بار زير آوار غرورش همه وجودت له شده 

 

      چه قدر سخته تو خيالت ساعتها باهاش حرف 

 

     بزني اما وقتي ديديش هيچ چيزي جز

 

سلام نتوني بگي

 

    چه قدر سخته گل آرزوهاتو تو باغ ديگري ببيني

 

      هزار بار تو خودت بشکني و اون وقت آروم زير

 

 

      لب بگي : گل من گلدون نو مبارک

محمدرضا بازدید : 27 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)
...نه ﺣﻮﺻﻠﻪ ﯼ ﺩﻭﺳـﺖ ﺩﺍﺷﺘــﻦ ﺩﺍﺭﻡ
ﻧﻪ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫـﻢ ﮐﺴـﯽ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺷﺘـﻪ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫـﺎ ﺳـﺮﺩﻡ ...
ﻣﺜـﻞ ﺩﯼ ,
ﻣﺜـﻞ ﺑﻬﻤﻦ ,
ﻣﺜـﻞ ﺍﺳﻔﻨﺪ
ﻣﺜـﻞ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﺍﺣﺴﺎﺳـﻢ ﯾـﺦ ﺯﺩگی میکنم...
ﺁﺭﺯﻭﻫـﺎﯾـﻢ ﻗﻨﺪﯾـﻞ ﺑﺴﺘــﻪ
ﺍﻣﯿﺪﻡ ﺯﯾــﺮ ﺑﻬﻤـﻦ 
 ﺍﺣﺴــﺎﺳﺎﺗﻢ ﺩﻓﻦ ﺷـﺪﻩ
ﻧﻪ ﺑﻪ ﺁﻣﺪني ﺩﻝ ﺧﻮﺷﻢ
ﻭ ﻧﻪ ﺍﺯ ﺭﻓﺘني ﻏﻤﮕﯿــﻦ
ﺍﯾـﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭘــُﺮ از سكوﺗﻢ...
محمدرضا بازدید : 25 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

اشکی که بی صداست

 

پشتی که بی پناست

 

دستی که بسته است

 

پايی که خسته  است

 

دل را که عاشق است

 

حرفی که صادق است

 

شعری که بی بهاست

 

شرمی که آشناست

 

دارايی من ارزانی شماست

محمدرضا بازدید : 23 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)
آري از پشت کوه آمده ام
چه ميدانستم اين ور کوه بايد براي ثروت حرام خورد
براي عشق خيانت کرد
براي خوب ديده شدن ديگري را بد نشان داد
براي به عرش رسيدن ديگري را به فرش کشاند
وقتي هم با تمام سادگي دليلش را ميپرسم ميگويند از پشت کوه امده
ترجيح ميدهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغه ام سالم برگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اين ور کوه باشم و گرگ...
محمدرضا بازدید : 26 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)
*می خواهم برگردم به روزهای کودکی
آن زمان ها که : پدر تنها قهرمان بود . **
عشــق، تنـــها در آغوش مادر خلاصه میشد **
بالاترین نــقطه ى زمین، شــانه های پـدر بــود ... **
بدتـرین دشمنانم، خواهر و برادر های خودم بودند . **
تنــها دردم، زانو های زخمـی ام بودند. **
تنـها چیزی که میشکست، اسباب بـازیهایم بـود **
و معنای خداحافـظ، تا فردا بود...!*
محمدرضا بازدید : 25 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)
اينجـــا زَمين استـــ ...
رســـمـ آدمهـــايش عَجيبـــ استـــ ...
اينجـــا گـُـمـ كــه بشــوے...به جـــاے اينكــه دُنبالَتـــ بگــردند، فَرامـــُوشتـــ مي كنند...
عـــاشِق كـــه بشوے... به جــاے اينكـــه دَركَتـــ كنند مُتَهمَتـــ مي كنند...
فَرهَنگـــ لُغَتـــ اينجـــا، چيزے از عِشــق و اِحســـاس و غُـــرور... ســـرش نمي شـــود...
زيــاد كــه خُوبـــ باشے زيــادے مي شـــوے...
زيــاد كــه دَمـِ دَستـــ باشے تِكـــرارے مي شـــوے...
زيــاد كــه بِخَنـــدے برچسبـــ ديوانـِــگے مي خـــورے...
وَ زيــاد كــه اَشكـــ بريــزے... عاشـِـــــقے...!!!
اينجـــا بايــد فَقطـ براے ديگـــران نَفس بكشــــے...!!!
محمدرضا بازدید : 29 پنجشنبه 26 دی 1392 نظرات (0)

ببین غمگین،

ببین دلتنگ دیدارم...

ببین

خوابم نمی آید،

بیدارم...

نگفتم تا کنون، اما کنون بشنو:

تورا بیش از همه کس دوست میدارم

محمدرضا بازدید : 26 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 

زمان هیچوقت دردی را دوا نمیکند . . .

این ما هستیم که به مرور زمان به درد عادت میکنیم . . .

محمدرضا بازدید : 23 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

داریم جایی زندگی میکنیم که . . .

 

هرزگی مد . . .

 

بی ابرویی کلاس . . . مستی و دود تفریح . . .

 

دزد بودن و لاشخوری و گرگ بودن رمز موفقیت . . .

 

وقتی به اینا فکر میکنم میبینم دنیای ما از جهنم هم بدتره . . .

 

یاد گرفتم وقتی ارزش ها عوض میشن . . . .عوضی ها با ارزش میشن . . .

محمدرضا بازدید : 279 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (1)

شاید بیش از سی سال پیش ، مرحوم آقای سیدعلی رضوی رضوان الله علیه آمده بود منزل بنده ، مرحوم علامه امینی رضوان الله علیه نیز متوجه شدند و آمدند منزل ما برای دیدن ایشان ، بعد از کمی صحبت از مسائل گوناگون ، ذکر صلوات شد وما صلوات با عجل فرجهم فرستادیم ؛ ایشان (مرحوم علامه امینی) به نکته ای اشاره کردند ؛ فرمودند : هر شیعه ای که صلوات می فرستد ، اگر عجل فرجهم در صلواتش بگوید من او رو در ثواب کتاب الغدیر شریک می کنم.[ اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم ]

 

همان طور که میدانید کتاب الغدیر راجع به ولایت امیرالمومنین و اهل بیت عصمت و طهارت است . کتابی است که اگر به آن نگوییم بی نظیر ، واقعا کم نظیر است ، خیلی زحمت کشید این مرد بزرگ ، زحمتی که این مرد کشید تا این کتاب را بنویسد طاقت فرسا بود . لذا در پیشگاه خداوند ، مولا امیرالمومنین و رسول خدا(صلی الله علیه و آله وسلم) بی نهایت ارزش مند و با اهمیت است . لذا ایشان فرمود که هرکس صلوات با عجل فرجهم بفرستد من او را در ثواب الغدیری که به من عنایت کردند شریک می کنم . {اللهم صل علی محمد و آل محمد وعجل فرجهم}

محمدرضا بازدید : 31 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

 يک روز دو دوست با هم و با پاي پياده  از جاده اي در بيابان عبور مي کردند.بعد از چند ساعت سر موضوعي با هم اختلاف پيدا کرده و به مشاجره پرداختند.وقتي که مشاجره آنها بالا گرفت ناگهان يکي از دو دوست به صورت دوست ديگرش سيلي محکمي زد .بعد از اين ماجرا آن دوستي که سيلي خورده بود بر روي شنهاي بيابان نوشت :

 

امروز بهترين دوستم به من سيلي زد.

 

سپس به راه خود ادامه دادند تا به يک آبادي رسيدند.چون خيلي خسته بودندتصميم گرفتند که همانجا مدتي در کنار برکه به استراحت بپردازند.

 

ناگهان پاي آن دوستي که سيلي خورده بود لغزيد و به برکه افتاد.

 

کم کم او داشت غرق مي شد که دوستش دستش را گرفت و او را نجات داد .بعد از اين ماجرا او بر روي صخره اي که در کنار برکه بود اين جمله را حک کرد:

 

امروز بهترين دوستم مرا از مرگ نجات داد.

 

بعد از آن ماجرا دوستش پرسيد اين چه کاري بود که تو کردي ؟

 

وقتي سيلي خوردي روي شنها آن جمله را نوشتي و الان اين جمله را روي سنگ حک کردي ؟

 

دوستش جواب داد وقتي دلمان از کسي آزرده مي شود بايد آن را روي شنها بنويسيم تا بادهاي بخشش آن را با خود ببرد. ولي وقتي کسي به ما خوبي مي کند بايد آن را روي سنگ حک کنيم تا هيچ بادي نتواند آنرا به فراموشي بسپارد

محمدرضا بازدید : 23 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

من دلم میخواهد

      خانه ای داشته باشم پر دوست

 

کنج هر دیوارش

 

 

 

دوستهایم بنشینند آرام

 

 

 

گل بگو گل بشنو

 

 

 

هرکسی می خواهد

 

 

 

وارد خانه پر عشق و صفایم گردد

 

 

 

یک سبد بوی گل سرخ

 

 

 

به من هدیه کند

 

 

 

شرط وارد گشتن

 

شست و شوی دلهاست

 

 

 

شرط آن داشتن

 

 

 

یک دل بی رنگ و ریاست

 

 

 

بر درش برگ گلی می کوبم 

 

 

 

روی آن با قلم سبز بهار

 

می نویسم ای یار

 

 

 

خانه ی ما اینجاست

 

 

 

تا که سهراب نپرسد دیگر

 

 

 

"خانه دوست کجاست؟ "

 

فریدون مشیری

محمدرضا بازدید : 26 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

وقتی پرنده ای زنده است مورچه ها را میخورد

وقتی میمیرد مورچه ها او را ﻣﻴﺨﻮﺭﻧﺪ

 

 

 

زمانه و شرایط در هر موقعی میتواند تغییر کند

 

 

 

هیچگاه کسی را تحقیر نکنید

 

 

 

شاید الان قدرتمند باشید ولی بدانید که زمان از شما قدرتمندتر ﺍﺳﺖ.

 

محمدرضا بازدید : 28 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (1)

ﻣﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺏ ﻧﯿﺴﺖ؛ﺭﻓﺘﻦ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ !

 

 

ﮔﺎﻫﯽ ﺭﻓﺘﻦ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺳﺖ،

 

 

 

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ،

 

 

 

ﺍﮔﺮ ﻧﺮﻭﯼ ﻫﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎﻧﺪﻧﯿﺴﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺭﻓﺖ .

 

 

 

ﺍﮔﺮ ﺑﺮﻭﯼ،ﺷﺎﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﻝ ﭘﺮ ﺑﺮﻭﯼ

 

 

 

ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻤﺎﻧﯽ،ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﺎﻟﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﻣﺎﻧﺪ.

 

 

 

ﮔﺎﻫﯽ ﺑﺎﯾﺪ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﻌﻀﯽ ﭼﯿﺰﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺑﺮﺩﻧﯽ ﻧﯿﺴﺖ،ﺑﺎ ﺧﻮﺩ ﺑﺮﺩ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﯾﺎﺩ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﺧﺎﻃﺮﻩ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﻏﺮﻭﺭ

 

 

 

ﻭﺁﻧﭽﻪ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﺳﺖ ﺭﺍ ﺟﺎ ﮔﺬﺍﺷﺖ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﯾﺎﺩ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﺧﺎﻃﺮﻩ،

 

 

 

ﻣﺜﻞ ﻟﺒﺨﻨﺪ

 

 

 

ﺭﻓﺘﻨﺖ ﻣﺎﻧﺪﻧﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺮﻭﯼ، ﺑﺮﻭﯼ !                                                              

 

 

 

ﻭﻣﺎﻧﺪﻧﺖ ﺭﻓﺘﻨﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺑﻤﺎﻧﯽ، ﺑﻤﺎﻧﯽ !

 

 

 

ﺑﺮﻭ ﻭ ﺑﮕﺬﺍﺭ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﺯ ﺗﻮ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﮔﺮﺍﻧﺒﻬﺎ ﮐﻨﺪ .

 

 

 

ﺑﺮﻭ ﻭ ﻧﮕﺬﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪﻧﺖ ﺑﺎﺭﯼ ﺑﺸﻮﺩ

 

 

 

ﺑﺮ ﺩﻭﺵِ ﺩﻝ ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﻏﺮﻭﺭﺕ ﺑﺮﺍﯾﺶ ﺍﺯ ﺷﮑﺴﺘﻦ ﺳﮑﻮﺕ ﺁﺳﺎﻧﺘﺮ ﺑﺎﺷﺪ !

 

 

 

ﻋﺸﻘﺖ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺭ ﻭ ﺑﺮﻭ،

 

 

 

ﺧﻮﺏ ﺑﺮﻭ،

 

 

 

ﺯﯾﺒﺎ ﺑﺮﻭ،

 

 

 

ﺷﺎﺩ ﺑﺮﻭ،

 

 

 

ﺷﺎﺩ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺗو رﺍ ﺍﻭ ﻧﺸﻨﺎﺧﺖ،ﻋﺸﻖ ﺷﻨﺎﺧﺖ !!!

 

 

 

ﺑﺮﻭ،ﻓﻘﻂ ﺑﺮﻭ !!!

محمدرضا بازدید : 24 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز….

 

 

وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش

 

 

 

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟

 

 

 

دارن می‌سوزن مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!!

 

 

 

برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

 

 

 

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟؟!!

 

 

 

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!!!

ناگهان شوهرش سراسیمه وارد آشپزخانه شد و داد زد: مواظب باش، مواظب باش، یه کم بیشتر کره توش بریز….

 

 

وای خدای من، خیلی زیاد درست کردی … حالا برش گردون … زود باش

 

 

 

باید بیشتر کره بریزی … وای خدای من از کجا باید کره بیشتر بیاریم ؟؟

 

 

 

دارن می‌سوزن مواظب باش، گفتم مواظب باش! هیچ وقت موقع غذا پختن به حرفهای من گوش نمی‌کنی … هیچ وقت!!

 

 

 

برشون گردون! زود باش! دیوونه شدی؟؟؟؟ عقلتو از دست دادی؟؟؟ یادت رفته بهشون نمک بزنی … نمک بزن … نمک …

 

 

 

زن به او زل زده و ناگهان گفت: خدای بزرگ چه اتفاقی برات افتاده؟! فکر می‌کنی من بلد نیستم یه تخم مرغ ساده درست کنم؟؟!!

 

 

 

شوهر به آرامی گفت: فقط می‌خواستم بدونی وقتی دارم رانندگی می‌کنم، چه بلائی سر من میاری!!!

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا مطالب وبلاگ رو دوست دارید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 367
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 2
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 6
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 10
  • بازدید ماه : 293
  • بازدید سال : 879
  • بازدید کلی : 16,314