loading...
دلتنگتم گلم...(عاشقانه)
محمدرضا بازدید : 32 چهارشنبه 25 دی 1392 نظرات (0)

مبلغ مرد مسلمانی بود . در یکی از مراکز اسلامی لندن.


عمرش را گذاشته بود روی این کار!

 

 تعریف می کرد که روزی سوار تاکسی می شودو کرایه را می پردازد .

 

 راننده بقیه پول را که برمی گرداند ۲۰ سنت اضافه تر می دهد .

 

می گفت :چند دقیقه ای با خودم کلنجار رفتم که بیست سنت اضافه را برگردانم یا نه !

 

آخر سر بر خودم پیروز شدم و بیست سنت را پس دادم و گفتم آقا این را زیاد دادی …

 

گذشت و به مقصد رسیدیم .

 

موقع پیاده شدن راننده سرش را بیرون آورد و گفت آقا از شما ممنونم .

 

پرسیدم بابت چی ؟

 

گفت می خواستم فردا بیایم مرکز شما و مسلمان شوم

 

اما هنوز کمی مردد بودم .

 

وقتی دیدم سوار ماشینم شدید خواستم شما را امتحان کنم .

 

با خودم شرط کردم اگر بیست سنت را پس دادید بیایم .

 

فردا خدمت می رسیم

 

تعریف می کرد : تمام وجودم دگرگون شد حالی شبیه غش به من دست داد .

 

من مشغول خودم بودم

 

در حالی که داشتم

 

تمام اسلام را به بیست سنت می فروختم...

 

تعجیل در فرج آقا امام زمان صلوات!

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا مطالب وبلاگ رو دوست دارید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 367
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 128
  • آی پی دیروز : 1
  • بازدید امروز : 141
  • باردید دیروز : 2
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 143
  • بازدید ماه : 384
  • بازدید سال : 1,330
  • بازدید کلی : 16,765