loading...
دلتنگتم گلم...(عاشقانه)

من

محمدرضا بازدید : 27 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

اینجا همه دلتنگند

دنبال گمشده ای هستند

من هم دنبال گمشده ای می گردم

گمشده ای به نام من …

 

محمدرضا بازدید : 27 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (1)

گفت :جبران میکنم!

گفنم :کدام را؟

عمر رفته را؟

روی شکسته را؟

دل مرده اما تپیده را؟

حالا من هیچ !جواب این تار موهای سفید را میدهی؟

نگاهی به سرم کرد و گفت:چه پیر شده ای!!

گفتم :جبران میکنی؟

گفت: کدام را؟؟؟؟؟!!!

محمدرضا بازدید : 24 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

بانوی محجبه ای در یکی از سوپرمارکت‌های زنجیره‌ای در فرانسه خرید می‌کرد؛ خریدش که تموم شد برای پرداخت رفت پشت صندوق. صندق‌دار یک خانم بی‌حجاب و اصالتاً عرب بود.

 

صندوق‌دار نگاهی از روی تمسخر بهش انداخت و همینطور که داشت بارکد اجناس را می‌گرفت اجناس او را با حالتی متکبرانه به گوشه میز می‌انداخت. اما خانم باحجاب ما که روبنده بر چهره داشت خونسرد بود و چیزی نمی‌گفت و این باعث می‌شد صندوقدار بیشتر عصبانی بشه ! بالاخره صندوق‌دار طاقت نیاورد و گفت: «ما اینجا توی فرانسه خودمون هزار تا مشکل و بحران داریم این نقابی که تو روی صورتت داری یکی از همین مشکلاته که عاملش تو و امثال تو هستید! ما اینجا اومدیم برای زندگی و کار نه برای به نمایش گذاشتن دین و تاریخ! اگه می‌خوای دینت رو نمایش بدی یا روبنده به صورت بزنی برو به کشور خودت و هر جور می‌خوای زندگی کن!»

 

خانم محجبه اجناسی رو که خریده بود توی نایلون گذاشت، نگاهی به صندق‌دار کرد… روبنده را از چهره برداشت و در پاسخ خانم صندوق‌دار که از دیدن چهرهٔ اروپایی و چشمان رنگین او جا خورده بود گفت:

«من جد اندر جد فرانسوی هستم…این دین من است . اینجا وطنم…شما دینتون را فروختید و ما خریدیم.

محمدرضا بازدید : 25 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

پادشاه بزرگ یونان، الکساندر، پس از تسخیر کردن حکومت های پادشاهی بسیار، در حال بازگشت به وطن خود بود. در بین راه، بیمار شد و به مدت چند ماه بستری 

 

گردید.

با نزدیک شدن مرگ، الکساندر دریافت که چقدر پیروزی هایش، سپاه بزرگش، شمشیر

تیزش و همه ی ثروتش بی فایده بوده است. او فرمانده هان ارتش را فرا خواند و گفت:

من این دنیا را بزودی ترک خواهم کرد. اما سه خواسته دارم. لطفاً، خواسته هایم را حتماً

انجام دهید. 

فرمانده هان ارتش درحالی که اشک از گونه هایشان سرازیر شده بود موافقت

کردند که از آخرین خواسته های پادشاهشان اطاعت کنند. الکساندر گفت:... 

 

 

  

 


محمدرضا بازدید : 20 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

روی دیوار

 

روی سایه ایـــــ که به جا مانده از تو

 

چشــــم می کشم و دهانی که بخندد

 

به این همه تنهایی و انتـــظار ...

 

این خانه بعد از تو فقـــــط دیوار استـــــ

 

و تکه ذغالی که خطــــ می کشد

 

نیامدنت را ...

 

محمدرضا بازدید : 25 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

بهانه هم اگر میگیری بهانه مرا بگیر

من تمام خواستن را وجب کردم

هیچکس…

هیچکس به اندازه من عاشق تـو و بهانه هایت نیست…

محمدرضا بازدید : 23 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

شعرهایم را میخوانی…

و میگویی روان پریش شده ام !

پیچیده است … قبول …

اما من فقط چشمهای تو را مینویسم …

تو ساده تر نگاه کن …

محمدرضا بازدید : 59 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

شاید به هم باز رسیم …

روزی که من به‌ سانِ دریایی خشکیدم …

و تو چون قایقی فرسوده بر خاک ماندی …

محمدرضا بازدید : 28 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

“کنج گلویم قبرستانی است پرازاحساسهایی که زنده بگورشده اند،

به نام بغض….”

عشق گم شده من …

نبودن هایی هست که هیچ بودنی جبرانشان نمیکند،وآدمهائی که هرگز

تکرارنمی شوند….

وتو آنگونه ای…

فقط همین…

محمدرضا بازدید : 20 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (1)

خوب که فکر می کنم …

می بینم گاهی یک شکلات ِ مغزدار …

بیشتر میچسبد …

تـــــا …

عاشقانه های این عاشق های تو خالی !

محمدرضا بازدید : 28 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

گفته باشم …

من درد میکشم اما تو چشمهایت را ببند،

سخت است بدانم میبینی و بی خیالی …

تویی که روزگاری برایم درمان بودی ..

محمدرضا بازدید : 33 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

تو مرا نادیده بگیر …

و من …

بدنم روز به روز کبود تر می شود …

از بس …

خودم را میزنم ،

به نفهمی …!!!

محمدرضا بازدید : 24 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

در نهان به آنانی دل می بندیم که دوستمان ندارند...

 

و در آشکار از آنانی که دوستمان دارند غافلیم...

 

شاید این است دلیل تنهایی مان...

 

محمدرضا بازدید : 33 چهارشنبه 02 بهمن 1392 نظرات (0)

ای سبزترین خاطره در باغ وجودم...

دیشب به حضورت غزلی ناب سرودم...

گفتند که چه داری از این هستی دنیا؟

گفتم که رفیقی هست همه بود و نبودم...

 

محمدرضا بازدید : 22 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

 

خدایا...!

اندکی نفهمی عطا کن ؛که راحت زندگی کنیم

 

مردیم از بس که فهمیدیم و به روی خودمون نیاوردیم ...

 

 

محمدرضا بازدید : 53 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

هـَمــه بـدهی هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم

 

بــه ” دل خــود ” مــدیـون می مــآنم…

 

بــرای تمـام

 

“دلــم می خواســـت” های

 

بی جواب مــانـده اش !!

محمدرضا بازدید : 21 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم

 

نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه ”

 

برای اینکه ” خفه نشم ”

 

همین !!

 

محمدرضا بازدید : 21 سه شنبه 01 بهمن 1392 نظرات (0)

بارون... ای واژه بی مرز تکراری...

 

مظهر عشقو شبو بیداری،

 

تسکین درد دوریو  غربت...

 

وقتی به من، بی وقفه می باری!

 

بارون... ای خالق عطر قشنگ خاک

 

پوشوندی از شهر چشمای نمناک

 

ای از دیار آسمون و عشق

 

مرهم زخم سینه های چاک

تعداد صفحات : 13

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    نظرسنجی
    آیا مطالب وبلاگ رو دوست دارید؟؟؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 367
  • کل نظرات : 42
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 3
  • آی پی امروز : 141
  • آی پی دیروز : 3
  • بازدید امروز : 157
  • باردید دیروز : 4
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 174
  • بازدید ماه : 219
  • بازدید سال : 1,165
  • بازدید کلی : 16,600